نشان دادن ماجراهایی که در دو نقطه مختلف اتفاق می افتند، به صورت متناوب، در حالی که این ماجراها درواقع یک صحنه واحد هستند و ارتباط کاملی با هم دارند. این تمهید بر خلاف تدوین موازی، صحنه ای یگانه را می آفریند، نه اینکه دو ماجرای مختلف در دو نقطه جریان داشته باشند. برای مثال نماهایی که به تناوب از دو نفری که پشت تلفن هستند و با هم گفت و گو می کنند، نشان داده می شود. یا تصویر زنی که مضطربانه در انتظار رسیدن فرزندش است و فرزندش که سراسیمه به سوی خانه روان است
نشان دادن ماجراهایی که در دو نقطه مختلف اتفاق می افتند، به صورت متناوب، در حالی که این ماجراها درواقع یک صحنه واحد هستند و ارتباط کاملی با هم دارند. این تمهید بر خلاف تدوین موازی، صحنه ای یگانه را می آفریند، نه اینکه دو ماجرای مختلف در دو نقطه جریان داشته باشند. برای مثال نماهایی که به تناوب از دو نفری که پشت تلفن هستند و با هم گفت و گو می کنند، نشان داده می شود. یا تصویر زنی که مضطربانه در انتظار رسیدن فرزندش است و فرزندش که سراسیمه به سوی خانه روان است
میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مِثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف). - راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف). - میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف). - میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف). - ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف). ، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) : به کم مدت از کار پرداختند میانبر ز پیکر برانداختند. نظامی
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف). - راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف). - میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف). - میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف). - ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف). ، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) : به کم مدت از کار پرداختند میانبر ز پیکر برانداختند. نظامی
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم، محسن تأثیر، بوی و گل دست در گریبانند به میانداری صبا سوگند، میرزا طاهر وحید، بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار چو گژ موافق حق باش در میانداری، اسیر، - میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری، حافظ، ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن، میرنجات، ، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار، شفیع اثر
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم، محسن تأثیر، بوی و گل دست در گریبانند به میانداری صبا سوگند، میرزا طاهر وحید، بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار چو گژ موافق حق باش در میانداری، اسیر، - میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری، حافظ، ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن، میرنجات، ، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار، شفیع اثر
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، دبر. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) : به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست در آستین میان پای دخترش تیار. حکیم شفائی. ، زیرجامه. (آنندراج)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، دبر. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) : به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست در آستین میان پای دخترش تیار. حکیم شفائی. ، زیرجامه. (آنندراج)
رئیس و سرهزار تن سپاهی. رئیس هزار تن از سپاهیان. (یادداشت مؤلف). منصبی در لشکر: به سرکردگی میر فتاح مین باشی، تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 453) ، در تشکیلات عسکری عثمانی منصبی دون قائم مقام، در عصر قاجاریه منصبی در سپاهیان سواره. (یادداشت مؤلف) رئیس هزار نفر. آنکه بر هزار تن فرمان راند
رئیس و سرهزار تن سپاهی. رئیس هزار تن از سپاهیان. (یادداشت مؤلف). منصبی در لشکر: به سرکردگی میر فتاح مین باشی، تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 453) ، در تشکیلات عسکری عثمانی منصبی دون قائم مقام، در عصر قاجاریه منصبی در سپاهیان سواره. (یادداشت مؤلف) رئیس هزار نفر. آنکه بر هزار تن فرمان راند
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مرد متوسطقامت. (آنندراج). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). میانه بالا. میانه قد. آنکه قدش نه بلند باشد نه کوتاه. متوسطقامت. (از یادداشت مؤلف). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). ربعه. که قدی متوسط نه بلند و نه کوتاه دارد. که قامتی باندام دارد نه درازی دراز و نه کوتاهی کوتاه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میانه بالا شود
مرد متوسطقامت. (آنندراج). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). میانه بالا. میانه قد. آنکه قدش نه بلند باشد نه کوتاه. متوسطقامت. (از یادداشت مؤلف). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). ربعه. که قدی متوسط نه بلند و نه کوتاه دارد. که قامتی باندام دارد نه درازی دراز و نه کوتاهی کوتاه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میانه بالا شود
کاواک، (ناظم الاطباء)، میان تهی، اجوف، مجوف، کاواک، توخالی: اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی گر از میان بروم میشود جهان خالی، مسیح کاشی، و رجوع به میان تهی شود
کاواک، (ناظم الاطباء)، میان تهی، اجوف، مجوف، کاواک، توخالی: اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی گر از میان بروم میشود جهان خالی، مسیح کاشی، و رجوع به میان تهی شود
کمرباریک. که کمری باریک دارد. (از جانداران). اهضم. اقب ّ. اهیف. (یادداشت مؤلف) ، (در اشیاء) که وسط آن باریک باشد. که میانۀ آن نسبت به دو سوی باریکتر بود. که حجم قسمت وسطای آن از قسمتهای مقدم و مؤخر کمتر باشد چنانکه میله ای چوبین یا آهنین یا دالانی و راهروی. لؤلؤ مضطمر، مروارید میان باریک. (منتهی الارب) ، که فاصله یا عرض قسمت وسطای آن در فاصله یا عرض دو جانب دیگر کمتر باشد
کمرباریک. که کمری باریک دارد. (از جانداران). اهضم. اَقَب ّ. اَهیَف. (یادداشت مؤلف) ، (در اشیاء) که وسط آن باریک باشد. که میانۀ آن نسبت به دو سوی باریکتر بود. که حجم قسمت وسطای آن از قسمتهای مقدم و مؤخر کمتر باشد چنانکه میله ای چوبین یا آهنین یا دالانی و راهروی. لؤلؤ مضطمر، مروارید میان باریک. (منتهی الارب) ، که فاصله یا عرض قسمت وسطای آن در فاصله یا عرض دو جانب دیگر کمتر باشد
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
میان تهی کاواک به جز عمود نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است (لبیبی) آنچه که داخل آن خالی باشد میان تهی. یا توپ میان خالی. تهدید طرف بدون داشتن اسباب و وسایل
میان تهی کاواک به جز عمود نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است (لبیبی) آنچه که داخل آن خالی باشد میان تهی. یا توپ میان خالی. تهدید طرف بدون داشتن اسباب و وسایل